دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 60 هزارگزی جنوب باختری ایذه، با 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 60 هزارگزی جنوب باختری ایذه، با 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی جنوب علی آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 135 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن شال و کرباس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی جنوب علی آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 135 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن شال و کرباس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان تراکمه، بخش کنگان، شهرستان بوشهر. واقع در 116 هزارگزی جنوب خاوری کنگان، و دو هزار و پانصدگزی راه فرعی لار به گله دار. ناحیه ای است جلگه و گرمسیر و مالاریائی. دارای 61 تن سکنه. آب آن از چاه تأمین می شود. و محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. اهالی به زراعت اشتغال دارند، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان تراکمه، بخش کنگان، شهرستان بوشهر. واقع در 116 هزارگزی جنوب خاوری کنگان، و دو هزار و پانصدگزی راه فرعی لار به گله دار. ناحیه ای است جلگه و گرمسیر و مالاریائی. دارای 61 تن سکنه. آب آن از چاه تأمین می شود. و محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. اهالی به زراعت اشتغال دارند، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزء دهستان سهرورد، بخش قیدار، شهرستان زنجان. سکنه آن 206 تن. آب آن از زه آب رودخانه و محصول آن غلات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان سهرورد، بخش قیدار، شهرستان زنجان. سکنه آن 206 تن. آب آن از زه آب رودخانه و محصول آن غلات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
غالب و معزز. (غیاث). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر: دست بالاست کار تو که فلک زیر پایت روان همی ریزد. خاقانی. نیز چون همشیره با شروان رسید کار شروان دست بالا دیده ام. خاقانی. دل از زلفش نگه داری خیالی که هندوئی است دزد و دست بالا. ملا خیالی (از آنندراج)
غالب و معزز. (غیاث). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر: دست بالاست کار تو که فلک زیر پایت روان همی ریزد. خاقانی. نیز چون همشیره با شروان رسید کار شروان دست بالا دیده ام. خاقانی. دل از زلفش نگه داری خیالی که هندوئی است دزد و دست بالا. ملا خیالی (از آنندراج)
حد اکثر. حداعلی. فوق. مقابل دست کم. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دست بالا را گرفتن، به حد اکثر فرض کردن. از رقم یا عدد بسیار یا مقدار گزاف یا کار مهم شروع کردن:دست بالاش را بگیریم هزار تومان و دست کمش صد تومان باید مصالح خرید. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دست بالا گرفتن، به حد اعلا رسیدن: سوداءالمهموم و هذیان المحموم به غایت رسید و دست بالا گرفت. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 17). ، سمت بالا. (یادداشت مرحوم دهخدا). اعلای هر چیز. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، صدر مجلس. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، دامنۀ بالای قبا و ارخالق. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
حد اکثر. حداعلی. فوق. مقابل دست کم. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دست بالا را گرفتن، به حد اکثر فرض کردن. از رقم یا عدد بسیار یا مقدار گزاف یا کار مهم شروع کردن:دست بالاش را بگیریم هزار تومان و دست کمش صد تومان باید مصالح خرید. (یادداشت مرحوم دهخدا). - دست بالا گرفتن، به حد اعلا رسیدن: سوداءالمهموم و هذیان المحموم به غایت رسید و دست بالا گرفت. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 17). ، سمت بالا. (یادداشت مرحوم دهخدا). اعلای هر چیز. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، صدر مجلس. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، دامنۀ بالای قبا و ارخالق. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
ده کوچکی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. در 27 هزارگزی جنوب دزفول و 20 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ شوشتر به دزفول. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. در 27 هزارگزی جنوب دزفول و 20 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ شوشتر به دزفول. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
بلندقامت: شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی. میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود. حافظ. جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی. حافظ
بلندقامت: شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی. میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود. حافظ. جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی. حافظ
پیل بالا، (فرهنگ فارسی معین)، بزرگ و بلند به قامت فیل، پیل اندام، به مقدار زیاد، فراوان: از در خاقان کجا فیل افکند محمود را بدره بردن فیل بالا برنتابد بیش از این، خاقانی، ، توده و خرمن کرده و برهم انباشته
پیل بالا، (فرهنگ فارسی معین)، بزرگ و بلند به قامت فیل، پیل اندام، به مقدار زیاد، فراوان: از در خاقان کجا فیل افکند محمود را بدره بردن فیل بالا برنتابد بیش از این، خاقانی، ، توده و خرمن کرده و برهم انباشته
دهی است جز دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک. دارای 203 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه و شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی. راه آنجا مالرو و می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جز دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک. دارای 203 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه و شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی. راه آنجا مالرو و می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس است که در 66هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس و 1هزارگزی پل چشمه واقع شده کوهستانی، سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رودخانه لوهندر و محصول عمده آن لبنیات، غلات، ابریشم و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان مختصری بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس است که در 66هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس و 1هزارگزی پل چشمه واقع شده کوهستانی، سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رودخانه لوهندر و محصول عمده آن لبنیات، غلات، ابریشم و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان مختصری بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
به مقدار قامت فیل، (غیاث) : صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک مشک است پیل بالا در سنبل ترش، خاقانی، از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این، خاقانی، دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم هم دست مراد زیر سنگ است هنوز، خاقانی، زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته، خاقانی، زیر پای غم تو خاقانی پیل بالا سر و زر اندازد، خاقانی، تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند، خاقانی، زمین را پیل بالا کند خواهم دبه در پای پیل افکند خواهم، نظامی، بفرمود تا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی، ز پای آن پیل بالا را نشاندند به پایش پیل بالا زر فشاندند، نظامی، ، بلند و بزرگ به قامت پیل، بلندو عظیم جثه، (برهان)، کنایه از بزرگ جثه و قوی هیکل، (آنندراج) : من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام، خاقانی، درآمد بطیارۀ کوهکن فرس پیل بالا و شه پیلتن، نظامی، ز پای آن پیل بالا را نشاندند، نظامی، ، بسیار، (برهان)، توده و خرمن کرده، (برهان)، تودۀ خرمن کردۀ بسیار، و آنرا از کثرت عظمت به بالای پیل تشبیه کرده اند، (انجمن آرا)، تودۀ خرمن گردکردۀ بسیار
به مقدار قامت فیل، (غیاث) : صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک مشک است پیل بالا در سنبل ترش، خاقانی، از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این، خاقانی، دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم هم دست مراد زیر سنگ است هنوز، خاقانی، زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته، خاقانی، زیر پای غم تو خاقانی پیل بالا سر و زر اندازد، خاقانی، تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند، خاقانی، زمین را پیل بالا کند خواهم دبه در پای پیل افکند خواهم، نظامی، بفرمود تا خازن زودخیز کند پیل بالا بر او گنج ریز، نظامی، ز پای آن پیل بالا را نشاندند به پایش پیل بالا زر فشاندند، نظامی، ، بلند و بزرگ به قامت پیل، بلندو عظیم جثه، (برهان)، کنایه از بزرگ جثه و قوی هیکل، (آنندراج) : من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام، خاقانی، درآمد بطیارۀ کوهکن فرس پیل بالا و شه پیلتن، نظامی، ز پای آن پیل بالا را نشاندند، نظامی، ، بسیار، (برهان)، توده و خرمن کرده، (برهان)، تودۀ خرمن کردۀ بسیار، و آنرا از کثرت عظمت به بالای پیل تشبیه کرده اند، (انجمن آرا)، تودۀ خرمن گردکردۀ بسیار