جدول جو
جدول جو

معنی دلی بالا - جستجوی لغت در جدول جو

دلی بالا
(دِ)
دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه شهرستان اهواز. واقع در 60 هزارگزی جنوب باختری ایذه، با 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلی بالی
تصویر آلی بالی
آلبالو، میوۀ سرخ رنگ، گرد وکوچک با طعم ترش و مطبوع شبیه گیلاس که مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل بالا
تصویر پیل بالا
هم قد و بالای پیل، تنومند و قوی هیکل مانند پیل
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
دهی از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی جنوب علی آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 135 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، ارزن و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن شال و کرباس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
بلند قد. طویل القامه. غول. غول آسا. فوق العاده بزرگ و عظیم
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 115 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سلطان علی بابا، وی از جمله ملازمان سلطان محمودخان برادر میرزا الغبیک گورکانی، در جنگ ’اندجان’ بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان تراکمه، بخش کنگان، شهرستان بوشهر. واقع در 116 هزارگزی جنوب خاوری کنگان، و دو هزار و پانصدگزی راه فرعی لار به گله دار. ناحیه ای است جلگه و گرمسیر و مالاریائی. دارای 61 تن سکنه. آب آن از چاه تأمین می شود. و محصول آن غلات و خرما و تنباکو است. اهالی به زراعت اشتغال دارند، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ یِ رِ)
دهی است جزء دهستان سهرورد، بخش قیدار، شهرستان زنجان. سکنه آن 206 تن. آب آن از زه آب رودخانه و محصول آن غلات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 10هزارگزی جنوب شرقی بیرجند. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غالب و معزز. (غیاث). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر:
دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد.
خاقانی.
نیز چون همشیره با شروان رسید
کار شروان دست بالا دیده ام.
خاقانی.
دل از زلفش نگه داری خیالی
که هندوئی است دزد و دست بالا.
ملا خیالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وِ خَ کَ دَ)
حد اکثر. حداعلی. فوق. مقابل دست کم. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دست بالا را گرفتن، به حد اکثر فرض کردن. از رقم یا عدد بسیار یا مقدار گزاف یا کار مهم شروع کردن:دست بالاش را بگیریم هزار تومان و دست کمش صد تومان باید مصالح خرید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دست بالا گرفتن، به حد اعلا رسیدن: سوداءالمهموم و هذیان المحموم به غایت رسید و دست بالا گرفت. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 17).
، سمت بالا. (یادداشت مرحوم دهخدا). اعلای هر چیز. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، صدر مجلس. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، دامنۀ بالای قبا و ارخالق. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ده کوچکی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. در 27 هزارگزی جنوب دزفول و 20 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ شوشتر به دزفول. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ازبلوکات ولایت ملایر است عده قرای آن 68 است. (از فرهنگ جغرافیایی سیاسی و از جغرافیای غرب ایران ص 80)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بلندقامت:
شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی
چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد.
سعدی.
میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی
بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود.
حافظ.
جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
دهی جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان. دارای 379 تن سکنه و آب آن از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پیل بالا، (فرهنگ فارسی معین)، بزرگ و بلند به قامت فیل، پیل اندام، به مقدار زیاد، فراوان:
از در خاقان کجا فیل افکند محمود را
بدره بردن فیل بالا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
، توده و خرمن کرده و برهم انباشته
لغت نامه دهخدا
آلوبالو، آلبالو، قراصیا، آلوی ابوعلی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در لهجۀ گناباد خراسان، مایۀ نفرت و انزجار. کثیف. متعفن. (یادداشت محمد پروین گنابادی). شوخگن. مایۀ تهوع. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ جِ)
دهی است جز دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک. دارای 203 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه و شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی. راه آنجا مالرو و می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس است که در 66هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس و 1هزارگزی پل چشمه واقع شده کوهستانی، سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رودخانه لوهندر و محصول عمده آن لبنیات، غلات، ابریشم و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان مختصری بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
به مقدار قامت فیل، (غیاث) :
صد پیل وار خواهدم از زر خشک ازآنک
مشک است پیل بالا در سنبل ترش،
خاقانی،
از در خاقان کجا پیل افکند محمود را
بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
دادیم ز دست پیل بالا زر و سیم
هم دست مراد زیر سنگ است هنوز،
خاقانی،
زر دوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان
ما زیر پای دوستان از پیل بالا ریخته،
خاقانی،
زیر پای غم تو خاقانی
پیل بالا سر و زر اندازد،
خاقانی،
تا بپای پیل می بر کعبۀ عقل آمده ست
پیل بالا نقد جان بر پیلبان افشانده اند،
خاقانی،
زمین را پیل بالا کند خواهم
دبه در پای پیل افکند خواهم،
نظامی،
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز،
نظامی،
ز پای آن پیل بالا را نشاندند
به پایش پیل بالا زر فشاندند،
نظامی،
، بلند و بزرگ به قامت پیل، بلندو عظیم جثه، (برهان)، کنایه از بزرگ جثه و قوی هیکل، (آنندراج) :
من نه پیل آورده ام بس بس نظاره کز سفر
پیل بالا طوطی شکرفشان آورده ام،
خاقانی،
درآمد بطیارۀ کوهکن
فرس پیل بالا و شه پیلتن،
نظامی،
ز پای آن پیل بالا را نشاندند،
نظامی،
، بسیار، (برهان)، توده و خرمن کرده، (برهان)، تودۀ خرمن کردۀ بسیار، و آنرا از کثرت عظمت به بالای پیل تشبیه کرده اند، (انجمن آرا)، تودۀ خرمن گردکردۀ بسیار
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی جزء دهستان ایجرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. سکنۀ آن 90 تن. آب آن از رود خانه مرصع. محصول غلات وانگور و میوه جات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بلند و بزرگ بقامت فیل بزرگ جثه و قوی هیکل: از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بدره بردن پیل بالاتر نتابد پیش ازین. (خاقانی)، بسیار، توده و خرمن کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بالا
تصویر دو بالا
دو مقابل دو برابر مضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بالا
تصویر دست بالا
حداعلی، حد اکثر
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از جنس بادامیها از تیره گل سرخیان و آن نوعی از گیلاس است که میوه آن سرخ و ترش است قراصیا آلی بالی آلوبالو نمتک، میوه درخت آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهی بالا
تصویر سهی بالا
راست بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهی بالا
تصویر سهی بالا
راست بالا
فرهنگ فارسی معین
آرواره ی بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کیاکلای شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک دولک
فرهنگ گویش مازندرانی